پارت 59 ملینا : از سرکار برگشتم خونه برای فردا صب بلیط داشتیم ک برگردیم کانادا اریا داشت وسایلاشو جمع میکرد منم چمدونمو آوردم آریا * بدو نمیرسیما من & خستم نمیتونم تند کار کنم *باش دورت بگردم بزار کمکت میکنم بغض گلومو گرفته بود و فشار میداد دلم برای آریا میسوخت اون دوسم داشت ولی من نامردی کردم از خودم متنفر بودم چطور تونستم انقد سنگ دل باشم سرم گیج رفت نشستم رو تخت آریا دویید سمتم نشست جلو پام *ملینا ملینا چیشد ؟ ملینا خوبی؟ &اره خوبم فقط ی لحظه سرم گیج آریا ,ملینا منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ خبری قاطی پاتی اموزشی فلزیاب و طلایاب IBM A19 rningunti علوم ماورا تجربه های یک گردشگر از ایران گردی